راکفلر
جز عشق و مهربانی در وصف تو ندیدم
دیده نخفت تا صبح از اشتیاق رویت
در آسمان حسنت یک شب ستاره چیدم
گرچه فراغ رویت بر من غمی گران است
گویا که در خیالم بر وصل تو رسیدم
با قلب پر زعشقت سوی تو رهسپارم
گرچه نبود فرصت تا لحظه ای بیایم
اما خوشا بر آن دم سر شانه ات گذارم
وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوش تر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پر جوشتر از من
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از منگفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوش تر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پر جوشتر از منیاد ان عهد که در بحر سفر می کردم
در دل سنگ به فریاد اثر می کردم
صائب تبریزی