حافظ

فال تصادفی از دیوان حافظ شیرازی

چگونه يك پاردايم شكل مي‌گيرد؟


گروهي از دانشمندان ۵ ميمون را در قفسي قرار دادند. در وسط قفس يك نردبان و بالاي نردبان موز گذاشتند. هر زماني كه ميموني بالاي نردبان مي‌رفت دانشمندان بر روي ساير ميمون‌ها آب سرد مي‌پاشيدند.
 
پس از مدتي، هر وقت كه ميموني بالاي نردبان مي‌رفت سايرين او را كتك مي‌زدند. پس از مدتي ديگر هيچ ميموني علي‌رغم وسوسه‌اي كه داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمي‌داد.
 
دانشمندان تصميم گرفتند كه يكي از ميمون‌ها را جايگزين كنند. اولين كاري كه اين ميمون جديد انجام داد اين بود كه بالاي نردبان برود كه بلافاصله توسط سايرين مورد ضرب و شتم قرار گرفت. پس از چندبار كتك خوردن ميمون جديد با اين كه نمي‌دانست چرا اما ياد گرفت كه بالاي نردبان نرود.
 
ميمون دومي جايگزين گرديد و همان اتفاق تكرار شد. سومين ميمون هم جايگزين شد و دوباره همان اتفاق (كتك خوردن) تكرار گرديد. به همين ترتيب چهارمين و پنجمين ميمون نيز عوض شدند.
 
آن چيزي كه باقي مانده بود گروهي متشكل از ۵ ميمون بوده كه با اين كه هيچ‌گاه آب سردي بر روي آن‌ها پاشيده نشده بود، ميموني را كه بالاي نردبان مي‌رفت را كتك مي‌زدند.
 
اگر امكان داشت كه از ميمون‌ها بپرسند كه چرا ميموني كه بالاي نردبان مي‌رود را كتك مي‌زنند شرط خواهيم بست كه جواب آن‌ها اين خواهد بود: من نمي‌دانم، اين اتفاقي‌ست كه اطرافمان مي‌افتد
 
اين جواب به نظر شما آشنا نمي‌آيد؟
 
فرصت ارسال اين را براي اطرافيانتان از دست ندهيد چون ممكن است از خودشان بپرسند كه چرا ما هميشه به كاري كه انجام مي‌دهيم ادامه داده علي‌رغم اين كه راه ديگري نيز وجود دارد.
 
تنها براي دو چيز نمي‌توان حدي تصور نمود؛
جهان و حماقت بشر. البته در خصوص مورد اول زياد مطمئن نيستم.(آلبرت اينشتين)

حافظ

فال تصادفی از دیوان حافظ شیرازی

حافظ

فال تصادفی از دیوان حافظ شیرازی

حافظ

فال تصادفی از دیوان حافظ شیرازی

استواری ایران زیبا

جاده اسالم - خلخال

عکس هایی بسیار زیبا و دیدنی از ایران ما / www.irannaz.com

دریاچه ارومیه - یادش بخیر

عکس هایی بسیار زیبا و دیدنی از ایران ما / www.irannaz.com

دریاچه ارومیه - یادش بخیر

عکس هایی بسیار زیبا و دیدنی از ایران ما / www.irannaz.com

باغ شازده کرمان

عکس هایی بسیار زیبا و دیدنی از ایران ما / www.irannaz.com

افسانه شیرین

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم       ماه اگر حلقـــه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تـُرک ختـا  ،  دشمن جان بود مــرا       گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منــزل مردم بیـــگانه چـُــو شـد  خانه چشــم       آنقــــدر گـــریه نمــودم  که خـرابش کردم

شـــرح داغ دل پروانه  ، چو گفــــتم با شمع       آتــشــی در دلــــش افکــنـدم و آبش کردم

غرق خون بود و نمیــمُرد  ز حسرت  فرهاد       خواندم افســـانه شـیرین و بخوابش کردم

دل که خونابه  غــم بود  و جگر گوشـــه درد       بر ســر آتــش جــور تو ، کبــــابش کردم

زنـــدگی کردن من  مـُـردن  تــدریجــــــی بود       آنچـــه جان کند تـنم ، عمر حسابش کردم 

                                                                                                 

 شاعر:فرخی

حافظ

فال تصادفی از دیوان حافظ شیرازی

ساقی

 

سلام من به تو یار قدیمی

منم همون هوادار قدیمی

هنوز همون خراباتی و مستم،

ولی بی تو سبوی می شکستم

همه تشنه لبیم ساقی کجایی

گرفتار شبیم ساقی کجایی

اگه سبو شکست عمر تو باقی

که اعتبار می تویی تو ساقی

اگه میکده امروز شده خونه تزویر

وای شده خونه تزویر

تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

یه روزی گله کردم من از عالم مستی

تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید

تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم آخه مست تو هستم

اگه مجرم و مستم

همه به جرم مستی سردار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

می گن مستی گناهه به انگشت ملامت

باید مستارو حد زد به شلاق ندامت

سبوی ما شکسته در میکده بسته

امید همه ما به همت تو بسته

به همت تو ساقی تو که گره گشایی

تو که ذات وفایی همیشه یار مایی

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

همه به جرم مستی سر دار ملامت

می میریم و می خونیم سر ساقی سلامت

همه به جرم مستی سر دار ملامت

میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

سر ساقی سلامت

وای سر ساقی سلامت

سر ساقی سلامت

وای سر ساقی سلامت

شاعر:اردلان سرافراز

خواننده:هایده

آتش دل

دل در آتش غم رخت تا که خانه کرد....دیده سیل خون به دامنم بس روانه کرد 

آفتاب عمر من فرو رفت و ماهم... از   افق چرا سر برون کرد 
هیچ صبح دم نشد فلک .... چون شفق ز خون  ....   دل مرا لاله گون نکرد 

ز روی مهت جانا   پرده برگشا 
در آسمان مه را منفعل نما
به ماه رویت سوگند ....  که دل به مهرت پا بند ...  به طره ات جان پیوند 

 بیا نگارا جمال خود بنما...ز رنگ و بویت خجل نما گل رارو در طرف چمن ... بین بنشسته چو من 
دلخون بس ز غم ...یاری غنچه دهن گل درخشنده...  چهره تابنده ...  غنچه در خنده ...بلبل نعره زنان...هر که جوینده  باشد یابنده  دل دارد زنده... بس کن آه و فغان ...ز جور مه رویان ...شکوه گر سازی 
به شش در محنت ...مهره اندازی...همچون سالک دست خود بازی ...
همچون سالک دست خود بازی