شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد 

سعدی

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی باهم ازآن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

 

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

 

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا تو فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چو کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درفتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز

نتوانم               نتوانم                 نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم، نگسستم ،نرمیدم

 

 

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

 

"بی تو اما با چه حالی من از آن کوچه گذشتم

فریدون مشیری

با آرزوی سالی خوش و خرم برای ایران دوستان گرامی

PardisFun.Com

بازگشت به خود

هرکو دور ماند از اصل خویش * باز جوید روزگار وصل خویش

هویت ملی

تبریک و شاد باش عید مقدس و باستانی

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم

چه كسی می خواهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد

من اگر ما نشوم، تنهایم، تو اگر ما نشوی، خویشتنی

از كجا كه من و تو، شور یكپارچگی را در شرق، باز برپا نكنیم

از كجا كه من و تو، مشت رسوایان را وا نكنیم

من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی،

چه كسی برخیزد؟ چه كسی با دشمن بستیزد؟

چه كسی پنجه در پنجه هر دشمن دون آویزد؟

دشت ها نام تو را می گویند، كوه ها شعر مرا می خوانند

كوه باید شد و ماند، رود باید شد و رفت، دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟ در تو این قصه ی پرهیز كه چه؟

حرف را باید زد، درد را باید گفت.

بوسه شجریان بر دستان جلیل شهناز

استاد شهناز و شجریان

آثار باستانی از تخت جمشید

بانوی پارسی

منشور کوروش بزرگ

تخت جمشید

دریغ است ایران که ویران شود



چو بخت عرب بر عجم چیره گشت

 همه روز ایرانیان تیره گشت

 

جهان را دگرگونه شد رسم و راه

تو گویی نتابد دگر مهر و ماه

 

ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت  

 ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت

 

ادب خوار گشت و هنر شد وبال

 به بستند اندیشه را پر و بال

 

جهان پر شد از خوی اهریمنی

زبان مهر ورزید و دل دشمنی

 

کنون بی غمان را چه حاجت به می  

 کران را چه سودی ز آوای نی

 

که در بزم این هرزه گردان خام

گناه است که در گردش آریم جام

 

بجایی که خشکیده باشد گیاه

 هدر دادن آب باشد گناه

 

چو با تخت منبر برابر شود

 همه نام بوبکر و عمر شود

 

ز شیر شتر خوردن و سوسمار

 عرب را به جایی رسیده است کار

 

که تاج کیانی کند آرزو

تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

 

دریغ است ایران که ویران شود

 کنام پلنگان و شیران شود

فردوسی بزرگ

خلیج همیشه فارس

به یزدان که گر ما خرد داشتیم

زیاران دیرین یکی رادمرد 
به دیدارخویشم شبی شاد کرد
بسی اتش دل,برافروختیم
شنیدیم و گفتیم و دل سوختیم
ازاین بستگی های دل سرد کن
ازاین خستگی های رخ زرد کن
نه بیکار بودن,نه سرگرم کار
نه نومید بودن,نه امیدوار
ازاین زندگی های پر درد وسوز
ازاین بندگی های درخورد روز
که مارا گرفتار این روز کرد؟
پراکنده گوی و بدآموز کرد
ازاین لب زگفتار بستن, به زور
سخنگوی را زنده کردن به گور
ازاین اوستادان یاوه سرای
ازاین جوفروشان گندم نمای
ازاین خاروخس های بی برگ و بار
گل سرسبدگشته در روزگار
ازاین سرفرازی,که پستی بود
ازاین هوشیاری,که مستی بود
ازاین شکرکردن,که من زنده ام
اگرچند بیگانه را بنده ام
اگر مایه ی زندگی,بندگی ست
دوصد بار,مردن به از زندگی ست
ازاین کج نگهدارو گفتن,مریز
سر کار بیهوده کردن ستیز
ازاین گرگ را بره انگاشتن
ازاو چشم سود آوری داشتن
چو کودک ,به پندار کج ,استوار
نه اندیشه کردن,ز فرجام کار
ازاین مردهای گرفتار شوی
ز کف داده از بهر زن,آبروی
ازاین دوستی های خود گول زن
به امید جان تو و,جان من
ازاین ناصحان دل و دیده کور
که دارند دستی بر آتش ز دور
ازاین ریگ های کف جویبار
همیشه سر جای خود استوار
ازاین دردهای بهم در شده
که درمان آن,درد دیگر شده
ز کف برده آرام و فرزانگی
کشانیده مارا به دیوانگی
به یزدان! که ما گر خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم؟
ازاین هر که دندان دهد,نان دهد
پدید آورد,درد و درمان دهد
به پندار و افسانه دل باختن
ازاین باختن,کار خود ساختن
ازاین آرزوهای افسانه وار
که شاخ بلند یست,بی برگ و بار
بسی گفتگو رفت,تا گاه روز
پر از اشک ,رخسار و دل پرز سوز
پس ازاینهمه گفتگوی دراز

رسیدیم آنجا که بودیم باز.......!


شاعر : مصطفی سرخوش

امشب در سر شوری دارم

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، راضی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان غوغاها فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها
ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

سراینده : کریم فکور

حرف دل

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی
 


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری


آنگاه که حتی گوشهایت را می بندی تا


 صدای خرد شدن غرورش را نشنوی


و آنگاه که تظاهر به دیدن خدا می کنی و


بنده خدا را نادیده می گیری


می خواهم بدانم دستانت را به سوی کدام

 آسمان دراز

 می کنی و برای 

خوشبختیت دعا می 

کنی!!!!!؟

منبع: وبلاگ پرنده آزاد

تماشا

Click to view full size image

سوزد مرا سازد مرا

 ساقی بده پیمانه ای ،زان می که بی خویشم کند

 برحسن شورانگیز تو ،عا شق تراز پیشم کند

 زان می که در شبهای غم ،بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم ،فارغ ز تشویشم کند

نور سحر گاهی دهد ، فیضی که می خواهی دهد

بامسکنت، شاهی دهد،سلطان درویشم کند

 سوزد مرا،سازد مرا ،در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا ،بیگانه از خویشم کند

 بستاند آن سرو سهی ،سودای هستی از «رهی»

 یغما کند اندیشه را ،دور از بد اندیشم کند

رهی معیری


یادایام


یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار
پای آن سرو روان، اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شوق، سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین، آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت
ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم کنون باشد ز تنهایی خموش
نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

رهی معیری


تصنیف جام مدهوشی

می و میخانه مست و( می کشان مست)2 
زمین مست و زمان مست(آسمان مست)2 
نسیم از حلقه زلف تو بگذشت
چمن شد مست و باغ و (باغبان مست)2 
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست ، آسمان مست ، بلبلان نغمه خوان مست
(باغ مست و باغبان مست)2
تو زمزمه ی چنگ و عود منی 
نغمه خفته در  تار و پود منی
تو باده ی جام و سبوی منی 
مایه هستی و های و هوی منی
گرچه مست مستم ، نه می پرستم 
(به هر دو جهان مست عشق تو هستم)2
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
شد زمین مست ، آسمان مست ، بلبلان نغمه خوان مست
(باغ مست و باغبان مست)

بیژن ترقی


mp3   real

بابا بی خیال

بابا بی خیال دیگه ناز کردنم حدی داره

ما که رفتیم بعد ما تازه می دونی کی دوستت داره

رو تو کم کن دیگه تحفه هم که نیستی به خدا

تمومش کن افه هاتو بس کن اینهمه ادا

مگه ما چی کم گذاشتیم از مرام و معرفت

که تو اینجور با ما بد تا میکنی ای بی معرفت

راستشو بخوای دیگه خسته شدم رک بگمت

به دلم نشسته بودی گندیدی بریدمت

به خدا عشقی که ذلت بیاره کشکه عزیز

جون هرچی مرده انقدر دیگه آبرو نریز

گفته بودم نفسی برام می رم تا آخرش

نفسی که حرمتم رو بگیره می برمش

دیگه اون دنیای پر رنگ و چل چراغت نمی خوام

واسه رو کم کنیتم شده سراغت نمی آم

قاطی کردم بد رقم می خوام که قیدت بزنم

می خوام این دندون عاریه رو از ته بکنم

عشقی که ما پی شیم بی شیله پیله صادقه

همه مردم می دونن که مشکی اند عاشقه

رضا صادقی

رضا صادقی


نمی تونم ببخشمت

دور شو برو نبینمت

تیکه ای بودی از دلم

گندیدی و بریدمت

هزار و یک رنگی عزیز

دروغ و نیرنگی عزیز

واسه دل عاشق من

بدنامی و ننگی عزیز

راهمو کج کردی عزیز

عشقمو رد کردی عزیز

خودت ندونستی چی کردی

با ما بد کردی عزیز

یادت می آد گفتم بهت

اگه نمی شی مرحمم

تو رو خدا زخمم نشو

که تیکه پارست بدنم

تو عین نا باوریام

تو هم شدی یه زخم نو

هیچ نمی خوام مثل تو شم

از جلوی چشام برو


کوروش بزرگ

جانم فدای ایران عزیز

ارامش

گم شدم در وادی نامردمی

      گم شدم در وادی نامردمی               مانده ام تنها دراین سردرگمی

       ای دریغا آشیانم سوخت سوخت       زندگانی مفت وارزانم فروخت

       آرزوهایم همه برباد رفت                    قصه های بودنم ازیاد رفت

       هردر بازی به رویم بسته شد             زندگی ازبودن من خسته شد

       پیکرم ازبار غم ها خم شده                جثه ام تندیسی ازماتم شده

       پشت سرچاهی عمیق وسهمگین      پیش رو مرداب پیری درکمین

       آشیانی داشتم بر روی باد                  نام خود راهم دگربردم زیاد

       من به هستی نقش وارون بوده ام        چرخشی بی جان به گردون بوده ام

       سیل اشکم ره به دریایی نداشت         آه سردم راه بالایی نداشت

       نقش تلخ وسرد یک نفرین منم              آه بر نفرین خود آمین منم

       روزگاری،روزگاری داشتم                       بین یاران اعتباری داشتم

زلال که باشی اسمان در تو پیداست

شهریار