پریش شهرضایی
بر لب ما جهان ترانه نخواست
هرچه من خواستم زمانه نخواست
دست ما را کسی به ره نگرفت
سر ما را کسی به شانه نخواست
خواستم لب به خنده بگشایم
چه کنم اشک بی بهانه نخواست
بی نشان کس به خانه ای نرود
غم ز من هیچ گه نشانه نخواست
عاشق خاک پای مجنونم
که به صحرا نشست و خانه نخواست
ای خوش آن قو که در محیط پریش
داد جان و ز کس آشیانه نخواست
هرچه من خواستم زمانه نخواست
دست ما را کسی به ره نگرفت
سر ما را کسی به شانه نخواست
خواستم لب به خنده بگشایم
چه کنم اشک بی بهانه نخواست
بی نشان کس به خانه ای نرود
غم ز من هیچ گه نشانه نخواست
عاشق خاک پای مجنونم
که به صحرا نشست و خانه نخواست
ای خوش آن قو که در محیط پریش
داد جان و ز کس آشیانه نخواست
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۶ ساعت 12:24 توسط حسن محمدی اندرود
|