محمد گلبن
آنکه باشد همه در کار دل آزاری من
کاش می سوخت دلش بر من و بر زاری من
آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد
دست برداشت ز من،روز گرفتاری من
جز تو ای غم!که نداری سر پیمان شکنی
کس ندیدم که به سر برده ره یاری من
من نگویم که در این شهر،وفاداری نیست
هست بسیار،ولی کو به وفاداری من؟
آن پریچهره که سودا زده ی زلف ویم
می پسندد ز چه رو در همه ره،خواری من؟
رفت و در دست فراموشی ام آخر بگذاشت
آنکه در دل همه بودش سر غمخواری من
کس ندیدم که به سر برده ره یاری من
من نگویم که در این شهر،وفاداری نیست
هست بسیار،ولی کو به وفاداری من؟
آن پریچهره که سودا زده ی زلف ویم
می پسندد ز چه رو در همه ره،خواری من؟
رفت و در دست فراموشی ام آخر بگذاشت
آنکه در دل همه بودش سر غمخواری من
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۲/۰۵/۲۶ ساعت 15:32 توسط حسن محمدی اندرود
|