خلوتگه خیال
بر پرده از آن روز که تصویر تو بستند
ما را هم از آن روز به زنجیر تو بستند
هر خط که مقدّر به جبین تو نوشتند
تقدیر مرا نیز به تقدیر تو بستند
آماج نمودند و کمال با تو سپردند
منظور مرا هم به پَرِ تیر تو بستند
با طیب نظر خود همه تسخیر تو گشتند
چون من ، کمر آنان که به تسخیر تو بستند
نه م شکوه و نه م شکر که راه سخنم را
با بغض گرانقدر گلوگیر تو بستند
هرگز دل من این همه گستاخ نبوده است
این نقش هم ای دوست به تقریر تو بستند
خونم به شفق بخش که آزادی ما را
باری ، به تو و همّت شمشیر تو بستند
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۱۰ ساعت 12:59 توسط حسن محمدی اندرود
|