چه شود گر فکنی برمن مسکين نگهی

تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی

روی خويش از عاشقان جانا مکن هرگز نهان

نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان

به دست تو تیر جفاست ای صنم

نشانه ی تير تو کيست آن منم

نخواهم از دام تو رَست بی خطر

دمی بر اين بسته ی دام کن نظر

ای گلعذارم ، بردی قرارم، دست از تو هرگز من برندارم

با همه جور تو من در ره دیگر نروم

بسته ام در دام صیاد  دگر من نشوم

چون کنون از جان خود من شسته ام دست ای حبیب

کی مرا بیمی بود از جور و از کید رقیب

گذشته در راه تو موج از سرم

بگو کز این پرده که روی آورم

خوش آن که اندر ره دوست جان دهد

به راه عشق آنچه نکوست آن دهد

آن روی مهوش، آن موی دلکش، یکباره افکند بر جانم آتش

شاعر : حسین گل گلاب