عجب رسمیه رسم زمونه
عجب رسمیه ، رسم زمونه
قصه ی برگ و باد خزونه
میرن آدما
از اونا فقط
خاطره هاشون به جا می مونه . . .
کجاست اون کوچه ، چی شد اون خونه
آدماش کجان ، خدا می دونه
بوته ی یاس ، بابا جون هنوز
گوشه ی باغچه ، توی گلدونه
عطرش پیچیده ، تا هفت تا خونه
خودش کجاهاست ، خدا می دونه
تسبیح و مهره ، بی بی جون هنوز
گوشه ی طاقچه ، توی ایوونه
خودش کجاهاست ، خدا می دونه
پرسید زیر لب ، یکی با حسرت
از ماها بعدها ، چه یادگاری
می خواد بمونه ، خدا می دونه
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۸/۲۴ ساعت 16:22 توسط حسن محمدی اندرود
|