عجب رسمیه ، رسم زمونه

قصه ی برگ و باد خزونه

 میرن آدما

از اونا فقط

خاطره هاشون به جا می مونه . . .

 کجاست اون کوچه ، چی شد اون خونه

آدماش کجان ، خدا می دونه

بوته ی یاس ، بابا جون هنوز

گوشه ی باغچه ، توی گلدونه

عطرش پیچیده ، تا هفت تا خونه

خودش کجاهاست ، خدا می دونه

تسبیح و مهره  ، بی بی جون هنوز

گوشه ی طاقچه ، توی ایوونه

خودش کجاهاست ، خدا می دونه

 پرسید زیر لب ، یکی با حسرت

از ماها بعدها ، چه یادگاری

می خواد بمونه ، خدا می دونه