فاضل نظری
نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم میفروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم میفروخت
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۰ ساعت 8:44 توسط حسن محمدی اندرود
|